ساعتی از ظهر ششم عملیات بدر گذشته بود که به دستور فرمانده محترم گروهان مستقل امام حسین علیه السلام برادر حاج اسماعیل نادری و فرماندهی مستقیم شهید معظم سعید فرداد به کمک گردان های مستقر در جناح راست معروف به خط صفین رفتیم .
کد خبر: ۱۰۵۵۲۳۱
تاریخ انتشار: ۱۷ تير ۱۴۰۱ - ۲۰:۴۵ 08 July 2022

به نام خدا

روزی روزگاری

خاطرات غلامعباس حسن پور

قسمت سی و دوم

ساعتی از ظهر ششم عملیات بدر گذشته بود که به دستور فرمانده محترم گروهان مستقل امام حسین علیه السلام برادر حاج اسماعیل نادری و فرماندهی مستقیم شهید معظم سعید فرداد به کمک گردان های مستقر در جناح راست معروف به خط صفین رفتیم .

آن خط پدافندی تقریبا از رزمنده خالی شده بود و نیروهای پدافند کننده اکثراً یا به عقب رفته و یا مجروح و شهید شده بودند . معدود رزمندگانی در پشت آن خط مانده بودند   .

آقای نصر الله راستکردانی را مشاهده کردم .

ایشان مضطرب بود اکثر رزمندگان در حال عقب نشینی بودند . گفتم نصرالله

جواب داد چیه ؟ چکار داری ؟

گفتم هجده سال نه یک روز کم و نه یک روز زیاد.

گفت برو ببینم بابا تو هم توی این گیر ویری شوخیت گرفته !

کم کم نیروها خط دفاعی را ترک و به عقب باز گشتند . خاکریز دفاعی توسط اصابت انبوه گلوله ی مستقیم تانک های دشمن کوتاه و کوتاه تر شده بود و قابل پدافند نبود .

با بچه های گروهان مستقل و تعدادی هم از بچه های بر جای مانده از گردان امام حسن مجتبی علیه السلام در پشت آن خط پدافندی بودیم دم دمای غروب بود که برادر بزرگوار و شجاع جناب آقای حاج کریم آنجفی ( برادر سردار بزرگ اسلام شهید عمو رحیم آنجفی ) را در آنجا ملاقات کردم ایشان با جدیت و شجاعتی وصف ناپذیر با سلاحی که در اختیار داشت به طرف عراقی ها تیر اندازی می‌کرد تا من و عزت الله مرادی را دید صدا زد

حسن پور بیا اینجا ببینم .

گفتم بله عمو کریم بفرمایید من در خدمت شما هستم ایشان گفتند یک قبضه دوشکا در بیست متری خاکریز واژگون شده برو ببینم می توانی آن دوشکا را راه بیندازی؟

دوشکا را یافتم و از روی زمین بلند کردم و در جای مناسبی مستقر نمودم .

خواستم گلنگدن سلاح را به عقب بکشم که متوجه شدم گلوله ای در جان لوله ی آن سلاح گیر کرده است با مهارت و تجربه ای که در این سلاح داشتم آن را رفع گیر نموده و مسلح نمودم و با یک رگبار کوتاه تیربار را تست کردم .

دو خشاب پر و دو جعبه پراز فشنگ دوشکا نیز در کنار آن افتاده بود هلیکوپترهای جنگی دشمن به نزدیک خاکریز ما آمده و هر هدفی را که مشاهده می کردند مورد اصابت کالیبر خود قرار

می دادند . موتورسواران و خودروهایی که در دور دست در حال حرکت بودند را با موشک هوشمند مورد هدف قرار می دادند .

برادر عزیز عزت الله مرادی که در کربلای ۴ شهید شد و روحش شاد باد با حاج کریم و رزمندگانی که هنوز در آن خاکریز بودند با سلاح کلاشینکف خود به طرف عراقی ها تیر اندازی

می کردند و نیز نوارهای دوشکا را پر و داخل خشاب گذاشته و تحویل من می دادند .

لازم به ذکر است چندین قبضه سلاح آرپی جی ۷ در آنجا بر روی زمین افتاده بود اما موشکی نبود که با آن سلاح ها به طرف هلیکوپتر های دشمن که تا بالای خاکریز می آمدند شلیک کنیم .

با دوشکایی که در اختیار داشتم و آن را در جای مطمئنی نصب کرده بودم با هلی کوپتر ها به مقابله

می پرداختم و با ایجاد رگبارهای کوتاه اجازه

نمی دادم آنها به پشت خط ما نفوذ کنند .

هر چقدر هلیکوپتر ها به طرف موضع دوشکا تیراندازی می کردند و موشک می زدند به خواست خدا تیر آنها خطا می رفت و فقط گرد و خاک ناشی از انفجار موشک به سر و صورت من می ریخت که صورتم مثل صورت حاجی فیروز شده بود .

یک بار قناسه چی مستقر در داخل هلی کوپتر نزدیک بود مرا به دیار باقی بفرستد که تیر آن به دسته دوشکا خورد و دسته را شکست .

در آن ساعت تانک های دشمن به عقب کشیده و از دور با مسلسل های خود خطوط دفاعی که خالی از رزمنده بود را به رگبار می بستند گلوله های ممتد تیر بار تانک های دشمن لحظه ای قطع نمی شد و اما تانک های دشمن دیگر با گلوله مستقیم توپ خود شلیک نمی کردند و اگر شلیک هم می‌کردند به صورت

تو پخانه‌ای و زاویه دار شلیک می کردند پشت خط پدافندی خودی چندین راس گاو و الاغ که از روستاییان عراقی بر جای مانده بود به چشم می خورد .

که آن زبان بسته ها هم مورد اصابت تیر و ترکش قرار گرفته و با ناله ای جانسوز تلف می شدند .

موتور سواری از عقبه جبهه خودی به طرف ما می آمد و احتمالاً برای ما مهمات می‌آورد و یا این که پیک موتوری بود و حاوی خبری برای ما بود در بین راه مورد اصابت موشک هلیکوپتر های دشمن قرار گرفت و به هوا پرواز کرد و شربت شهادت نوشید .

هلیکوپتر فرماندهی عراقی ها با اسکورت دو هلیکوپتر جنگی تا نزدیکی خط خودی نفوذ کرده و پشت خط را برانداز می کردند.

سعی می کردم با رگبار های کوتا آن هلیکوپتر ها را از آنجا دور کنم .

دیگر مهماتی برای من و رزمندگان حاضر در آنجا باقی نمانده بود چند دقیقه به غروب آفتاب بیشتر باقی نمانده بود که حاج کریم آنجفی به ما دستور داد باید آن منطقه را ترک کرده و به عقب برگردیم چون احتمال داشت که توسط دشمن به اسارت در بیاییم .

معدود رزمندگانی که در آن خط بودیم با سرعت زیاد خود را به داخل کانالی رسانده و از طریق همان کانال خود را به لبه هور که آنجا عقب ترین خط خودی بود رساندیم .

خاطره ادامه دارد …

اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار