فاجعه تهران در انتظار کرج
ترسناک کمی زودتر تمام شود؛ اما گویا این مستند تبدیل به سریالی ناتمام تبدیل شده است. چشم که باز می کنم خود را در جمعی می بینم، گیج گیجم، با این صدا کمی به خود می آیم... داداش چی می خوای... بیا پیش خودم... جایی نریا... جنس خراب بهت میدن... داداش تازه کاری...
کد خبر: ۱۳۶۹۵۳
تاریخ انتشار: ۰۸ آذر ۱۳۹۴ - ۱۶:۵۹ 29 November 2015
سکانس اول:
اینجا اصلا روز نیست؛ تا چشم کار می کند، تاریکی است و ظلمات. اینجا "دروازه غار است، مکانی که دیگر نبضی نمی زند و قلبی به تپش نمی افتد. اینجا فقط چشم هایی را می بینی که یا از شدت خماری باز نمی شوند، یا آن قدر نعشه هستند که چشم هایشان از حدقه بیرون زده است.
اینجا بوستان "حقانی"ست، مکانی که دیوارش آن قدر کوتاه است که به راحتی می توانی دختری را ببینی که به خاطر چند صوت "شیشه"دارد جان می دهد. مادری را می بینی که دیگر حتی فرزند خود را به یاد نمی آورد. دست به گیرنده های خود نزنید؛ صدای ما را از عمق فاجعه می شنوید.
من به چشم خود دیدم جوانی را که، به مانند جنازه ای که هفت کفن پوشانده ، در کنار باغچه ای که دیگر نه گلی داشت نه سر سبزی، دراز به دراز افتاده است. بله من به چشم خود دیدم و  نتوانستم مثل خیلی ها چشمانم را به روی واقعیت  ببندم.
دوباره به مکان فاجعه باز می گردم؛ به هر سمتی که می روم، زن و مرد و پیر و جوانانی می بینم که به خاک چسبیده اند. خود به خود پاهایم سست می شود. خدای من اینجا کجاست؟
چرا این کابوس تمامی ندارد. کمی بر سرعت قدم هایم اضافه می کنم تا شاید این مستند ترسناک کمی زودتر تمام شود؛ اما گویا این مستند تبدیل به سریالی ناتمام تبدیل شده است. چشم که باز می کنم خود را در جمعی می بینم، گیج گیجم، با این صدا کمی به خود می آیم... داداش چی می خوای... بیا پیش خودم... جایی نریا... جنس خراب بهت میدن... داداش تازه کاری...
من که بی اجازه به دره معتادان - بیماران سابق وارد شده ام؛ با رنگی پریده  و از روی ناچاری جواب  می دهم آره تازه کارم، چی داری  جواب می دهد؟ چی می خوای؟ امرکن داداش.
دیگر باید از محل دور می شدم. جلوتر می روم به امید آنکه چهره نحس ساقی را نبینم. جلوتر که می روم به مرکز خرید بوستان می رسم. سس کنجد، پر قو، .باطری، چایی، چاقو، ایرانی، خارجی اینجا ارزان ترین مرکز خریدی است که، تا حالا به آنجا رفته ام، همه چیز دو زار !!! اینجا البته جای مرفه نشینان است .
چرا که همه از بس زده اند و کشیده اند که الکی شاد و شنگولند. فکر می کنم به آخر مستند امروز رسیده ام. نگران نباشید این  سریال قسمت آخر ندارد!! اما سوال های متوالی اصلا رهایم نمی کند. به راستی  معتادان بیمار هستند یا مجرم؟
چه زمانی به  چشم بیمار نگاه کنیم؟ اگر این بیماری واگیردار شد کدام متخصص جواب خواهد داد؟ نیروی انتظامی که در اینجا نقش پزشک اورژانسی را دارد تا چه زمانی نگاه خواهد کرد؟ آیا واقعا وضع این بیماران این قدر وخیم است که دیگر چاره ای نیست و باید آن ها را جز مردگان مجرم حساب کنیم؟
مردم چگونه مقابل این بیماری واکسینه شده اند؟ آه چه قدر سوال بی جواب. دلسرد از همه چیز  راهم را به سمت خانه کج  می کنم.

سکانس دوم

خیال می‌کردم نتیجه آنچه دیده‌ام مخصوص تهران است و ما در خانه امنیت کامل داریم. این خیال خیلی زود باطل شد. فقط کافی بود به کرج و میدان اصلی و ورودی شهر یعنی همان میدان معروف کرج برسم.
الان ساعت 23 است. در گوشه گوشه میدان معتادان کارتن خواب راه بر عابران بسته‌اند. گویی این میدان هم از ساعت 9 شب به بعد جزو مناطق فراموش شده می‌شود. ماموران نیروی انتظامی هستند، اما کاری از دست آنها بر نمی‌آید. مگر می‌توان همه را گرفت و بازداشت کرد. پس از بازداشت چی؟ چه باید کردها را هنوز نمی‌دانیم.
تازه فهمیدم که فاجعه دروازه غار تهران زیر گوش کرج قرار گرفته و در انتظار این شهر نیز هست!

گزارش از ناصر عزیزی
اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
وبگردی
آخرین اخبار