تابناک / آزاده هشت سال دفاع مقدس با تاکید بر اینکه جنگ ایران و عراق هیچ منفعتی به غیر از کشتن شدن جوانان هر دو کشور نداشت گفت: در مدت هفت و نیم ماه اسارت، انواع آزارهای روحی را تحمل کردم و سپس به مناسبت یکی از مناسبتهای ملی و مذهبی کشور عراق به میهن اسلامی بازگشتم.
به گزارش خبرگزاری فارس از ارومیه، جنگ ایران و عراق از لحاظ راهبردی یکی از مهمترین برخوردهای نظامی دوران معاصر بود که تقریبا منافع همه کشورهای جهان را بدون استثنا تهدید کرد و تأثیر مستقیم آن بر کشورهایی وارد شد که بیشترین ذخایر نفتی جهان را داشتند.
در طول جنگ ثابت شد که پیروزی هر یک از دو کشور ایران یا عراق موجب برهمخوردن ثبات و توازن قوا در منطقه خواهد شد به همین دلیل ابرقدرتها کوشیدند تا هیچکدام از این دو کشور پیروز نشوند و هر دو را با زخمهایی عمیق و طولانی رها کنند.
در این جنگ هشت ساله، علاوه بر کشته و زخمی شدن هزاران نفر، تعداد 43 هزار نفر در کل کشور به اسارت گرفته شده و علاوه بر آن تعداد آزادگان استان نیز دو هزار و 45 نفر بوده است.
به بهانه سالروز ورود آزادگان به میهن اسلامی با«صالح طراوت» که تاکنون قصه ای از دوران تلخ اسارت 33 ساله گذشته خود را برای کسی تعریف نکرده بود، گفتوگویی انجام شده که در پی میآید.
فارس: لطفا کمی از خودتان و شرایط فعلی خود بفرمایید.
آزاده: صالح طراوت هستم و 62 سال سن دارم دو فرزند دختر و پسرم ازدواج کرده و یک پسر مجرد هم دارم و هم اکنون پس از سال ها فعالیت در کار حمل و نقل بار، بازنشسته شده ام.
فارس: پیش از اسارت در کجا فعالیت داشتید و نحوه دستگیری را بفرمایید؟
آزاده: در سال 63 که تازه ازدواج کرده و 28 ساله بودم، در قرارگاه حمزه سیدالشهدا(ع) در قسمت مهندسی رزمی فعالیت داشتم که در 12 کیلومتری جاده مهاباد بود، در واقع سه چهار ماه بود که در آنجا خدمت میکردم که به من ماموریت داده شد که به سردشت رفته و ماشین بیاورم، در آنجا حوالی ساعت 17 عصر در گردنه زمجیران و در بین مهاباد و سردشت دستگیر شدم.
فارس: شغل شما در قرارگاه حمزه چه بود و توسط چه گروهی اسیر شدید؟
آزاده: بنده در آنجا راننده بوده و بولدوزر، تانک و کمرشکن جا به میکردم و در حین همین کار، از آنجایی که نیروهای حزب دموکرات کمین زده و راه را بسته بودند به اسارت گرفته شدم و پس از اسارت نیز ماشین را آتش زدند.
فارس: به غیر از شما چند نفر دیگر اسیر شده بودند؟
آزاده: به غیر از من حدود 11 سرباز و پاسدار نیز در حین رفت و آمد به مرخصی و یا مراجعه به پزشک هم دستگیر شده بودند.
فارس: پس از دستگیری، شما به کجا منتقل شدید؟
آزاده: چهار پنج روزی طول کشید تا به محل اصلی اقامت در پایگاه کشور عراق رسیدیم و دو سه روز نخست در خاک کشور خودمان به صورت پیاده راه را طی کرده و شبها در خانههای روستایی و مساجد استراحت میکردیم و روزها به پیادهروی خود ادامه می دادیم.
سپس با ورود به خاک عراق در شهر«قره دیزه» طی طریق کرده و پس از آن در «قاومیش» و 45 کیلومتری شهر سلیمانیه که پایگاه عراقیها بود اقامت کردیم.
فارس: خاطرتان است که چقدر پیادهروی کردید تا به پایگاه عراقیها رسیدید؟
آزاده: 160 کیلومتر یا بیشتر، راه را پیاده رفته تا به محل رسیدیم و مقداری از مسیر را نیز با خودرو بردند.
حتی چهارمین روز اسارت که پیاده در حال انتقال به اردوگاه عراقیها بودیم، باران شدیدی گرفت و هوا به گونهای ابری و تاریک بود که نیم متر جلوتر دیده نمیشد.
در این شرایط، نیروهای عراقی نیز که فرزند کوهستان بودند، راه را گم کرده و مستاصل شدند و حتی چند شلیک هوایی انجام داده تا کسی برای کمک پیدا شود، در این شرایط اصلا امیدی به زنده ماندن نداشتیم، اما در آن موقعیت، هر کس به منطقه آشنایی داشت میتوانست از اوضاع به وجود آمده استفاده کرده و فرار کند.
فارس: شرایط پایگاه چگونه بود؟
آزاده: در بالای کوه، برای خود یک پایگاه کوچک توسط زندانیها از گل و سنگ ساخته بودند که ما به آنجا منتقل شدیم و پیش از ما نیر 80 نفر در آنجا بودند اما به تدریج آزاد شده و در پایان 14 نفر ماندیم.
فارس: چرا آنها را آزاد کردند؟
آزاده: عراقیها به مناسبتهای خاص کشور خود، اسیران را آزاد کردند چون بیشتر آنها سرباز وظیفه بوده و برای همین چندان سخت نگرفتند چون برخی از آنها از 18 ماه گذشته و یا از دو سال قبل در این پایگاه نگه داری شده بودند برای همین آزاد شدند چون از یک سو نیز امکانات نگهداری از ما را هم نداشتند.
همچنین از هر نقطه کشور هم در آنجا اسیر وجود داشت که بیشتر نیز سرباز وظیفه، سپاهی و یا کادر بودند.
فارس: شما چند مدت در آنجا ماندید؟
آزاده: من هفت و نیم ماه در این پایگاه و در کردستان عراق اسیر بودم.
فارس: برخورد زندانبانان با شما چگونه بود؟
آزاده: برخورد آنان اصلا مناسب نبود، به ویژه وقتی یک نفر را جزو نیروهای سپاه میشناختند، برخورد آنها بدتر میشد اما با سربازان وظیفه بهتر از ما برخوردار می کردند.
فارس: شما که از یک منطقه آذری به عراق منتقل شده بودید، به چه زبانی با شما صحبت میشد؟
آزاده: با ما فارسی صحبت میکردند چون ما کردی نمیدانسته و آنها هم با زبان ترکی آشنایی نداشتند.
فارس: گفتید که مدت هفت و نیم ماه در آنجا اسیر بودید آیا در این مدت اجازه نامهنگاری به خانواده خود را داشتید؟
آزاده: بله چند بار از همشهریان ارومیهای که چهار پنج ماه پیش از من آزاد شدند، در یک تکه کاغذ نامه نوشته تا به دست خانوادهام برسانند چون در آن زمان وسایل ارتباطی بسیار محدود بود و تنها در این حد میتوانستم خبر سلامتی خود را به خانوادهام بدهم.
فارس: آیا از صلیب سرخ به اردوگاه شما سر می زدند؟
آزاده: نه در آن مدتی که بنده در آنجا بودم، صلیب سرخ را مشاهده نکردم.
فارس: در این هفت هشت ماه اسارت، شب و روز خود را چگونه میگذارند؟
آزاده: در طول روز، سختترین کار ما این بود که به همراه سه نفر از نگهبانان عراقی، شاخههای درخت را از جنگل برای سوزاندن، استحمام و پخت غذا جمعآوری میکردیم و حتی چون زمان دستگیری من پاییز و فصل سرد سال بود، به عنوان وسیله گرمایشی نیز از هیزمها استفاده میکردیم.
فارس: غذا را خود اسرا درست میکردند؟ و کیفیت غذاهای شما چگونه بود؟
آزاده: معمولا اسرا خود غذا درست میکردند اما غذاها کیفیت چندان مناسبی نداشت و هفتهای یک روز گوشت مرغ میدادند و غذاهای مختلف درست میشد.
فارس: آیا اجازه خروج از اردوگاه را به شما میدادند؟
آزاده: نه فقط زمانی حق خروج داشتیم که با نیروهای آنها برای تهیه هیزم به جنگل میرفیتم.
فارس: آیا در این مدت تهدید به مرگ شدید؟
آزاده: بله چندین بار اسرا را تهدید به مرگ کردند و معمولا آنها نسبت به سپاهیان سختگیری بسیاری داشته و مشکل بود که سالم بازگردند و آنهایی هم که سپاهی بوده و سالم بازگشتند، به سبب این بود که خود را به عنوان سرباز وظیفه معرفی کرده بودند چون اگر میدانستند من هم سپاهی هستم، اجازه نمیدادند که سالم بازگردم.
فارس: آیا در مدت اسارت، کاری از شما خواستند که نتوانید و یا نخواهید آن را انجام دهید؟ مثلا توهین به امام(ره)؟!
آزاده: نه خوشبختانه چنین چیزی از ما نخواستند.
فارس: آیا شما را شکنجه هم میکردند؟
آزاده: در این مدت شکنجه جسمی نشدیم اما به کرات ما را از لحاظ روحی شکنجه میدادند.
فارس: نحوه شکنجه چگونه بود؟
آزاده: مثلا برخی سوالاتی میپرسیدند که نمیتوانستیم به آن جواب بدهیم و برای همین عذاب میکشیدیم اما دقیقا خاطرم نیست و در برخی مواقع نیز ما را تهدید به مرگ و شکنجه می کردند اما هیچ زمان عملیاتی نکردند.
برای مثال قبر دو نفر پاسدار را که کشته و در آنجا دفن کرده بودند نشانمان داده و ما آن را دیدیم.
فارس: در دوران اسارت چه چیزی بیشتر اذیتتان میکرد؟
آزاده: علاوه بر دوری از خانواده که بسیار اذیت میکرد، با توجه به اینکه حق خروج از اردوگاه که بالای کوه بود را نداشتیم، این خود باعث آزارمان میشد.
فارس: اوقات بیکاری در اردوگاه را چگونه میگذراندید؟
آزاده: در آت منطقه نوعی سنگ نرم وجود داشته که آن را تراش میدادیم و علاوه بر نوشتن نام خود، آن را به اشکال مختلف درمی آوریم!
فارس: در آن مدت اسارت آیا از اعضای خانواده کسی توانست به دیدار شما بیاید؟
آزاده: یک بار برادر و پدر مرحوم همسرم به بازار صفرا آمده و مرا هم به بازار صفرا بردند و بعد از سه چهار ماه از دوران اسارت، همدیگر را ملاقات کردیم.
خانواده بنده در شرایطی به دیدار من آمدند که هوا بسیار سرد و برفی بود و با توجه به اینکه در همان دوران اسارت، خانوادهای از سردشت برای جراحی چشم و پای مادر خود به ارومیه مراجعه و خانواده من به آنها کمک کرده بودند، خانواده آنها نیز زمان آمدن برادر و پدرهمسرم، در سردشت و در آن شرایط سرد زمستانی به خانواه من پناه دادند چون اگر این کار را نمی کردند برادرم مجال زنده ماندن و دیدار از مرا نمی یافت و به عراق نمی رسیدند.
فارس: چه زمانی به شما گفتند که آزاد هستید و از اینکه پس از هفت و نیم ماه آزاد می شدید چه حسی داشتید؟
آزاده: در یکی از مناسبتهای ملی یا مذهبی عراق به ما هم گفتند که آزاد هستید و این را در رادیو هم اعلام کردند، به طبع از این اتفاق بسیار خوشحال بودم و بعد از اعلام آزادی، تا مرز ایران که 18 کیلومتر بود، با پای پیاده راه را طی کردیم چون در آن منطقه خودرویی وجود نداشت.
سپس در سردشت هم یک روز اقامت کرده و بعد به سمت ارومیه راه افتادیم، در آنجا خود را به سپاه معرفی کردم و سوالاتی پرسیده شد و سپس به سمت ترمینال رفتم تا به زادگاه خود در قوشچی برسم، زمانی که راننده مینی بوس در ترمینال مرا شناخت، دیگر هیچ مسافری را سوار نکرد و به سرعت مرا به سمت زادگاهم برد.
فارس: خانواده شما از آمدنتان خبر داشتند؟
آزاده: بله یک نفر از رادیوی حزب دموکرات شنیده بود، چون اسم آزادگان را سه روز قبل گفته بودند و او هم شنیده و به خانواده اطلاع داده بود، حتی یک روز که در سردشت ماندیم خانواده به ارومیه آمده اما زمانی که دیده بودند از من خبری نیست به قوشچی بازگشته بودند.
فارس: به نظر شما نفع این جنگ هشت ساله چه بود؟!
آزاده: مطمئنا هیچ گونه نفعی نداشت چون بسیاری از جوانان ما و آنها کشته شدند.
زمانی که ما آنجا بودیم حزب دموکرات و کومله نیز با هم در جنگ بودند و یک نفر پسرش در حزب کومله و خود در حزب دموکرات حضور داشت و حتی گریه می کردند که چرا فریب خورده و می گفتند چرا باید به عنوان پدر و پسر در رو به روی هم قرار گیریم.
فارس: در آن زمان رئیس حزب دموکرات چه کسی بود؟
آزاده: مال مجاهدین خلق«رجوی» بود اما رئیس حزب دموکرات خاطرم نیست.
فارس: شما چند روز پس از آزادی از اسارت، پدر شدید؟
آزاده: بله کمتر از یک ماه بعد از آزادی، فرزند نخستم نیز به دنیا آمد و طعم شیرین پدر شدن را حس کردم.
گفتوگو از نصیبه نیکزاد قوشچی